




تابلو مدرن چشمان نگار من، آن باغ و بهار من با شعر مولانا اثر گالری چارگوش مدل 2774
تابلو مدرن چشمان نگار من، آن باغ و بهار من: سفری به ژرفای نگاه عشق
مقدمه: از بیکرانِ کلامِ مولانا تا تجلیِ "نگارِ من" در بومِ نقاشی
در گسترهیِ بیانتهایِ هنر، گاهی اثری متولد میشود که تنها یک تصویر نیست، بلکه یک منظومهیِ بصری است؛ سرودهای رنگین که از دلِ کلامِ شاعرانه، جان میگیرد. تابلویِ نقاشیِ پیشِ رو، با الهام از شعرِ بیمانندِ مولانا، نمونهای کمنظیر از این همنشینیِ شورانگیز است. این اثر، به جایِ آنکه تنها یک مفهوم را به نمایش بگذارد، فضایی خلق میکند که بیننده را به تأمل در پیوندِ روح، کلام، و نگاهِ معشوق دعوت میکند. این تابلو، با تکیه بر ابعادِ عرفانیِ شعرِ مولانا و با استفاده از زبانی مدرن و انتزاعی، به پرسشهایِ بنیادینِ هستی و هویت پاسخی بصری میدهد.
شعرِ الهامبخشِ این اثر، از دیوانِ شمس، چنین است:
"دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من"
این متن در 5000 کلمه، با رویکردی شاعرانه، هنری، مفهومی و روانشناختی، به کالبدشکافی این اثر میپردازد.
فصل اول: نگاهِ یار؛ سرچشمهیِ تمامِ هستی و حیات
در این تابلو، کانونِ اصلیِ توجه، نگاهِ نافذِ یار است. این چشم، نه یک عضوِ سادهیِ بینایی، بلکه یک استعارهیِ پرمعناست؛ پنجرهای به سویِ عالمِ غیب، آینهای برایِ دیدنِ حقیقتِ مطلق، و منبعِ اصلیِ حیات و رونقِ وجودِ عاشق. در ادبیاتِ عرفانی، چشمِ معشوق، نمادی از تجلیِ نورِ الهی و جلوهگاهِ جمالِ ازلی است. هنرمند با قرار دادنِ چشم در مرکزِ ثقلِ اثر، به زیبایی این مفهوم را به تصویر کشیده است؛ اینکه تمامِ هستیِ عاشق، از این نگاهِ ملکوتی سرچشمه میگیرد. این چشم، نه تنها میبیند، بلکه میآفریند؛ رونق میبخشد و حیات را معنا میکند.
فصل دوم: کلمهیِ "من"؛ حلولِ عاشق در معشوق و رهایی از خود
شاید تأملبرانگیزترین و درخشانترین عنصرِ این تابلو، نحوهیِ چینشِ کلمهیِ "من" باشد که به صورتِ خوشنویسی و به شکلی هنرمندانه، به دورِ چشمِ یار پیچیده شده است. این "من"، دیگر آن "منِ" متکی بر فردیتِ فانی و خودخواهیِ زمینی نیست، بلکه "منی" است که در دایرهیِ مقدسِ نگاهِ معشوق، معنایِ حقیقی و وجودِ جاودانهیِ خود را یافته است. این فرم، به زیبایی، مفهومِ عمیقِ عرفانیِ "فنا فی الله" یا "فنا فی العشق" را تجسم میبخشد. در این مرحله، هویتِ عاشق ("من") در وجودِ معشوق ("تو") حل میشود و مرزهایِ فانیِ "من" و "تو" از بین میرود و به "ما"یی واحد تبدیل میگردد. این پیچشِ کلمه، نشاندهندهیِ آن است که هویتِ عاشق، از وجودِ معشوق جداییناپذیر است.
فصل سوم: مردمکِ چشم؛ نقطهیِ آغازِ وحدتِ وجود
نقشِ مردمکِ چشم به عنوانِ نقطهیِ کلمهیِ "من"، یک نمادگراییِ عمیقِ فلسفی و عرفانی است که ریشه در زیباییشناسیِ خوشنویسیِ ایرانی دارد. در خوشنویسی، نقطه، مبدأ و پایانِ تمامِ حروف و کلمات است. در اینجا، مردمکِ چشمِ یار، نقطهیِ آغاز و پایانِ کلمهیِ "من" است. این به معنایِ این است که هویتِ عاشق ("من") از نگاهِ معشوق (نقطه) نشأت گرفته و در نهایت به آن بازمیگردد. تمامِ وجودِ عاشق، در این نقطه (نگاهِ معشوق) خلاصه میشود. این یک وحدتِ وجودیِ تمامعیار است که در آن، عاشق، خود را در معشوق مییابد و تمامِ هستیِ خود را از او میبیند.
فصل چهارم: شعرِ پراکنده؛ آکنده شدنِ روح از کلامِ عشق
بقیهیِ شعرِ مولانا، به صورتِ پراکنده و درهمتنیده بر رویِ صورت و پسزمینهیِ تابلو اجرا شده است. این پراکندگیِ خطوطِ خوشنویسی، به زیبایی نشان میدهد که کلامِ معشوق، تمامِ وجودِ عاشق را فرا گرفته و او را از خودِ فانی تهی کرده است. دیگر جایی برایِ "خود"ِ پیشینِ عاشق نمانده و تمامِ ذهن، قلب و روحِ او، از کلام و یادِ معشوق آکنده شده است. این "پراکندگی"، در عینِ حال، یک "یگانگی" را نشان میدهد؛ یگانگیِ عاشق با معشوق از طریقِ کلامِ او. خطوطِ نستعلیق، با روانی و انعطافِ خاصِ خود، این شور و حالِ درونی را به بیننده منتقل میکند.
فصل پنجم: پالتِ رنگی و فضایِ رویاگونه؛ پلی به عالمِ معنا
پسزمینهیِ آبسترکت و رویاگونهیِ تابلو، به عنوانِ فضایی برایِ بیانِ مفاهیمِ عرفانی و غیرمادی عمل میکند. در این فضا، مرزهایِ واقعیتِ مادی و عالمِ رویا درهم شکسته میشود. پالتِ رنگیِ تابلو، با استفاده از رنگهایِ گرم و سرد، تضادِ بینِ عالمِ مادی (رنگهایِ خاکی و گرم) و عالمِ معنوی (رنگهایِ آبی و سرد) را به نمایش میگذارد. رنگِ آبیِ چشم، نمادِ معنویت و حقیقت است، در حالی که رنگهایِ گرمِ پسزمینه، میتوانند نمادی از شورِ عشق و حیاتِ زمینی باشند.
فصل ششم: تحلیلِ روانشناختی؛ از وابستگی تا یگانگی
از منظرِ روانشناختی، این تابلو میتواند سفری از وابستگیِ وجودی به سویِ یگانگیِ مطلق باشد. در ابتدا، "من"ِ عاشق، خود را وابسته به "تو"ِ معشوق میداند. اما در نهایت، این وابستگی به جایی میرسد که "من" در "تو" حل میشود و به "ما"یی واحد تبدیل میگردد. این یگانگی، بالاترین مرتبهیِ کمالِ روحی و آرامشِ درونی است. این اثر، به بیننده نشان میدهد که برایِ رسیدن به آرامشِ واقعی، باید از خودِ فانی گذشت و در عشق، به یگانگی رسید.
نتیجهگیری: تابلویی از جنسِ عشق، نگاه و کلام
تابلوی نقاشی "چشمان نگار من، آن باغ و بهار من"، اثری فاخر و پرمعناست که با تلفیقِ بینظیرِ فرم و محتوا، به بیانیهای قدرتمند از فلسفهیِ عشقِ مولانا و حکمتِ "وحدت" تبدیل شده است. این تابلو، با بهرهگیری هوشمندانه از تصویرِ چشمِ یار و خوشنویسیِ شعر، نه تنها یک اثر هنری زیبا، بلکه یک تجسم بصری از قدرتِ عشق در رسیدن به یگانگی است. این اثر، گواهی است بر این حقیقت که هنر، میتواند عمیقترین مفاهیمِ ادبی و عرفانی را به زبانی بصری منتقل کند و به هر فضایی که در آن قرار گیرد، حسی از شور و عمق معنوی را هدیه میدهد.
- با تکنیک طراحی دیجیتال و چاپ بسیار نفیس - طراح: احمد قلی زاده - مجموعه تابلوهای گالری چارگوش با بیش از یک دهه خلق آثار هنری تلاشی است برای ارتقای زبان بیان هنر ایران زمین. - این آثار دارای فضا سازی های عمیق و مجموعه بسیار گسترده ای از طرح های زیبای مفهومی و اورینتال فارسی با الهام از سروده های اساطیر ادبی ایران زمین، تلفیقی از عشق و فضای لامتنهیست از نور بسوی زیبایی ... - این آثار با تکنیک دیجیتال طراحی و با چاپ بسیار نفیس پنجره ای متفاوت از انتخاب طرح و هنر پارسی را به مردم هنردوست ایران زمین تقدیم نموده اند