


تابلو هنری بانویی معلق در آسمان بیابان بیکران اثر گالری چارگوش مدل 2977
تابلو هنری بانویی معلق در آسمان بیابان بیکران، هویت هیچِ در هستی، تجلی بی قراری روح در بوم نقاشی
بخش اول: در بیکران کلامِ مولانا؛ تبیینِ مبانی نظری
مقدمه: از بیکرانِ کلامِ مولانا تا تجلیِ "هیچ" در بومِ نقاشی
هنر، همواره زبانِ بیانِ عمیقترین لایههایِ وجودِ انسان بوده است. در میانِ شاخههایِ بیشمارِ آن، نقاشی که با کلامِ شاعرانه و عرفانی درمیآمیزد، به خلقِ آثاری میانجامد که نه تنها چشم را مینوازد، بلکه روح را به سفری درونی دعوت میکند. تابلوی نقاشی "گمشده در میان بیابان بی کران"، نمونهای درخشان از این تلفیقِ خلاقانه است؛ اثری که در آن، هنرمند با الهام از کلامِ پرمغزِ مولانا، به تجسمِ مفاهیمِ پیچیدهیِ هستی، نیستی، و سرگردانیِ روح در بسترِ اندیشههایِ فلسفی و عرفانی پرداخته است.
شعرِ مولانا، که جانمایهیِ این اثرِ بصری را تشکیل میدهد، چنین است:
"کرانی ندارد بیابان ما، قراری ندارد دل و جان ما جهان در جهان نقش و صورت گرفت، کدامست از این نقشها آن ما؟"
این شرحِ جامع، کوششی است برای غواصی در لایههایِ چندگانهیِ این اثر، تا از رمزهایِ نهفته در مفهومِ "بیابانِ بی کران"، "دل و جانِ بیقرار"، "نقش و صورت"، "کلمهی هیچ"، و تأثیرِ رنگها و فرمها پرده برداشته شود. ما در این تحلیل، به چهار بخشِ اصلی میپردازیم: ۱. تفسیرِ ادبی و عرفانیِ شعرِ مولانا، ۲. تحلیلِ کالبدِ هنریِ تابلو و نمادگراییِ عناصر، ۳. بررسیِ ابعادِ مفهومی و روانشناختیِ اثر، و ۴. جمعبندیِ نهایی و جایگاهِ این تابلو در هنرِ معاصر.
بخش اول: در بیکرانِ کلامِ شاعرانه - از "بیابانِ بیکران" تا "نقش و صورت"
برای درکِ عمیقِ این تابلو، ابتدا باید به بطنِ شعرِ مولانا نفوذ کرد که اساسِ مفهومیِ آن را شکل میدهد. این شعر، به سه مفهومِ کلیدی اشاره دارد که هنرمند با زیرکی آنها را به زبانِ نقاشی ترجمه کرده است:
۱. بیابانِ بیکران و دلِ بیقرار:
-
"کرانی ندارد بیابان ما": "بیابان"، استعارهای است از جهانِ هستی، عالمی که حد و مرزی برایِ آن متصور نیست. این بیابان، میتواند جهانِ خارج از ما باشد، که در آن هر فردی در مسیرِ خود، در حالِ حرکت و جستجوست، یا بیابانِ درونِ خودمان، یعنی وسعتِ بیانتهایِ روح و ذهن که در آن، هزاران فکر و احساس، بیپایان در جریان است.
-
"قراری ندارد دل و جان ما": "بیقراری"، از مفاهیمِ اصلیِ عرفانِ مولاناست. دل و جانِ انسانِ سالک، در این بیابانِ هستی، به دنبالِ وصال و حقیقت است و تا به آن نرسد، آرام و قرار نمیگیرد. این بیقراری، نه یک ضعف، که نیرویِ محرکهیِ اصلی برایِ حرکتِ رو به تعالی است.
۲. نقش و صورت و جستجویِ هویت:
-
"جهان در جهان نقش و صورت گرفت": این مصرع به کثرتِ ظاهریِ جهانِ مادی اشاره دارد. جهان، پُر از نقشها، اشکال، و صورتهایِ متنوع و متغیر است؛ از کوهها و دریاها گرفته تا انسانها و اشیاء. این نقشها، فانی و گذرا هستند و نمیتوانند بیانگرِ حقیقتِ مطلق باشند.
-
"کدامست از این نقشها آن ما؟": این پرسش، یک سوالِ عمیقِ وجودی است. مولانا در اینجا، از انسان میپرسد که در میانِ این همه صورتِ فانی و ناپایدار، هویتِ حقیقیِ خود (آنِ ما) کدام است؟ این "آنِ ما" همان خودِ حقیقی و روحِ ابدی است که در پسِ تمامِ نقشها و صورتهایِ ظاهری پنهان است.
پیام کلی شعر: شعر مولانا به این حقیقت اشاره دارد که انسان، در یک جهانِ بیکران و پر از صورتهایِ گذرا، در جستجویِ هویتِ حقیقی و پایدارِ خود است. این جستجو، مسیری پر از سرگردانی و بیقراری است که در نهایت، به "هیچ" شدنِ خودِ فانی و رسیدن به "هستیِ مطلق" منتهی میشود.
بخش دوم: کالبدِ هنریِ تابلو - از "هیچِ روبان" تا "گمشده در بیابان"
تابلوی "گمشده در میان بیابان بی کران"، با الهام از این مفاهیم، به تجسمی بصری از این شعر پرداخته است. هنرمند با چینشِ دقیقِ عناصر، هر بخش از شعر را به زبانی نمادین و بصری ترجمه کرده است:
۱. تصویرِ زن و نمادگراییِ آن:
-
زن در میانِ آسمان: چهرهیِ یک زن، در حالِ غلتیدن در گردبادی از ابرها، نمادی از روحِ انسان است که از عالمِ خاک به عالمِ بالا میرود. او در میانِ آسمان و زمین قرار گرفته، که میتواند نشاندهندهیِ برزخِ بینِ ماده و معنا باشد.
-
لباسِ طلایی و موهایِ رها: لباسِ طلاییِ زن، نمادی از ارزشمندی و درخشندگیِ روح است. رنگِ طلایی، در عرفان و هنرِ ایرانی، نمادِ نورِ الهی و جاودانگی است. موهایِ رهایِ زن نیز، میتواند نمادی از رهاییِ روح از قید و بندهایِ مادی باشد.
-
دست بر صورت نهاده: این حالت، میتواند نمادی از حیرت، شرم یا سرگردانیِ روح باشد. او در این بیابانِ بیکران، دچارِ حیرتِ وجودی شده و نمیداند هویتِ حقیقیِ خود کدام است.
-
سرِ پنهان در ابرها: سرِ زن در میانِ گردبادی از ابرها پنهان شده است. این پنهان شدن، نمادی از "محو شدنِ خود" و "هیچ" شدن است. در عرفان، برایِ رسیدن به حقیقت، انسان باید از خودِ فانی (سر) عبور کند و در "هیچ" فنا شود.
۲. کلمهیِ "هیچ" و نمادگراییِ آن:
-
"هیچ" به صورتِ روبانِ طلایی: کلمهی "هیچ" به صورت یک روبانِ طلایی، به دورِ بدنِ زن پیچیده شده است. "هیچ" در عرفانِ مولانا، به معنایِ فنایِ خودِ فانی و رسیدن به نیستیِ مطلق است که همان "هستیِ مطلق" است.
-
پیچیده شدنِ روبان: پیچیده شدنِ روبان به دورِ بدن، پیوندِ بینِ "هیچ" و "وجودِ انسان" را نشان میدهد. این به معنایِ این است که راهِ رسیدن به هستیِ مطلق، از مسیرِ فنایِ خودِ فانی میگذرد.
۳. پسزمینه و پالتِ رنگیِ نمادین:
-
بیابان و کاروانسرایِ متروکه: منظرهیِ بیابان در یک سمتِ تابلو، نمادی از جهانِ مادی و فانی است که انسان در آن در حالِ حرکت و گذر است. کاروانسرایِ قدیمیِ متروکه نیز، میتواند نمادی از این حقیقت باشد که جهانِ مادی، تنها محلِ عبور و توقفِ موقتِ ماست و نباید به آن دل بست.
-
آسمانِ ابرآلود و گردباد: آسمانِ ابرآلود و گردبادِ ابرها، نمادی از عالمِ غیب، عالمِ معنا و عالمِ بینهایت است که روحِ انسان در حالِ جذب شدن به آن است.
-
رنگِ طلایی در مقابلِ رنگهایِ بیابان و آسمان: رنگِ طلاییِ لباس و "هیچ"، در تضاد با رنگهایِ قهوهای و آبیِ پسزمینه، به ارزشمندیِ روح و مقامِ والایِ فنا فی الله اشاره دارد.
بخش سوم: تحلیلِ مفهومی و روانشناختی - از حیرت تا تعالی
این تابلو، با تلفیقِ بینظیرِ فرم و محتوا، مفاهیمِ پیچیدهای را به بیانی ساده و دلنشین ارائه میکند:
۱. تجسمِ "سرگردانیِ وجودی": درهمتنیدگیِ زن در میانِ آسمان و زمین، به زیبایی مفهومِ "سرگردانیِ وجودی" را تجسم میبخشد. این سرگردانی، همان حیرتِ انسان در برابرِ عظمتِ هستی و ناتوانیِ او در درکِ حقیقتِ مطلق است.
۲. "هیچ" به مثابهیِ "پاسخِ هستی": کلمهی "هیچ"، پاسخی بصری به پرسشِ "کدامست از این نقشها آن ما؟" است. پاسخ، در "هیچ" شدنِ خودِ فانی و رها کردنِ تمامِ نقشها و صورتهایِ ظاهری است.
۳. تضادِ "بیابان" و "آسمان": تضاد میان منظرهیِ بیابان (نمادِ عالمِ خاک و فانی) و آسمان (نمادِ عالمِ غیب و باقی)، به زیبایی تضاد میان "فنا" و "بقا" را به نمایش میگذارد. روحِ انسان از عالمِ فانی میگذرد تا به عالمِ باقی برسد.
۴. روانشناسیِ رنگها: رنگِ طلایی، نمادِ معنویت، ارزشمندی و درخششِ درونیِ روح است. رنگهایِ قهوهایِ بیابان، نمادِ واقعیتِ مادی و خاک است و رنگِ آبیِ آسمان، نمادِ آرامش، معنویت و عالمِ بالا.
۵. دعوت به تجربهی شهودی: فضایِ هنریِ این تابلو، بیننده را به سوی تجربهای شهودی و غیر کلامی از ماهیتِ هستی دعوت میکند. این اثر، تنها برای دیدن نیست، بلکه برای "احساس" و "درکِ" شورِ نهفته در آن است.
بخش چهارم: ابعاد عرفانی و جایگاهِ اثر در هنر معاصر
این تابلو، به عنوان یک اثرِ هنریِ معاصر، توانسته است مفاهیمِ عمیقِ عرفانی را به زبانی نو و مدرن بیان کند.
۱. هنر به مثابهیِ "تبلیغِ حکمت": این تابلو، با ترکیبِ نقاشی و خوشنویسی، ابزاری قدرتمند برای تبلیغِ حکمتِ مولانا و مفاهیمِ عرفانی است. ۲. تلفیقِ سنت و مدرنیته: این اثر، با تلفیقِ مفاهیمِ کهنِ عرفانی (مولانا) با تکنیکهایِ مدرنِ نقاشی، پلی میانِ سنت و مدرنیته ایجاد کرده است. ۳. نقش الهامبخش و یادآور: این تابلو، میتواند به عنوان یک منبع الهام و یادآور برای اندیشیدن به مفاهیمِ هستی، هویت و جایگاه انسان در جهان عمل کند. ۴. ارزشِ زیباییشناختی: ترکیببندیِ پویا و پالتِ رنگیِ جسورانه، به این اثر ارزشِ زیباییشناختیِ بالایی بخشیده است.
نتیجهگیری: تابلویی از جنسِ کلامِ مولانا و چهرهیِ "هیچ"
تابلوی نقاشی "گمشده در میان بیابان بی کران"، اثری فاخر و پرمعناست که با تلفیق بینظیر فرم و محتوا، به بیانیهای قدرتمند از فلسفهیِ هستیِ مولانا و حکمتِ "هیچ" تبدیل شده است. این تابلو، با بهرهگیری هوشمندانه از تصویرِ یک زن در میانِ بیابان و آسمان و کلمهیِ "هیچ"، نه تنها یک اثر هنری زیبا، بلکه یک تجسم بصری از قدرتِ "فنا" در رسیدن به "بقا" است. این اثر، گواهی است بر این حقیقت که هنر، میتواند عمیقترین مفاهیمِ ادبی و عرفانی را به زبانی بصری منتقل کند و به هر فضایی که در آن قرار گیرد، حسی از شور و عمق معنوی را هدیه میدهد.
- با تکنیک طراحی دیجیتال و چاپ بسیار نفیس - طراح: احمد قلی زاده
- مجموعه تابلوهای گالری چارگوش با بیش از یک دهه خلق آثار هنری تلاشی است برای ارتقای زبان بیان هنر ایران زمین.
- این آثار دارای فضا سازی های عمیق و مجموعه بسیار گسترده ای از طرح های زیبای مفهومی و اورینتال فارسی با الهام از سروده های اساطیر ادبی ایران زمین، تلفیقی از عشق و فضای لامتنهیست از نور بسوی زیبایی ... - این آثار با تکنیک دیجیتال طراحی و با چاپ بسیار نفیس پنجره ای متفاوت از انتخاب طرح و هنر پارسی را به مردم هنردوست ایران زمین تقدیم نموده اند